
جلوه ات مهتاب و من مهتاب می خواهم چرا
آن دوچشمت چشمه سار و آب می خواهم چرا
شوق باران اشتیاق دست های گرم تو
این همه هجران را در سینه ی بی تاب می خواهم چرا
خنده ات عطری زند جان دل دیوانه را
آن همه مستی و جام ناب می خواهم چرا
هر کلامت هم چو نوری روشن است
آن نوا و شادی و مضراب می خواهم چرا
کهکشانی اندرون سینه ات پنهان شده
چشمک از آن اختر بی تاب می خواهم چرا
سروده ی سامان
|