سلامم را کسی پاسخ نمی گوید
میان سیل های سرد دلتنگی
میان خار هایی که بر چشمان من افتاد
و غربت نام ،نام آشنای من
درون کوله ام پیمان میان ناله و آهست
عجب این نان میان سنگ و سنگ اندر میان کوه
پدر با تیشه می خواهد به جنگ فقر ها آید
ولی انگار شد پنهان میان سنگ ها فرهاد
چرا باران به دستان ترگ خورده
سیاه پیشانی از گرما افول خنده از لب ها
نمی بارد نمی بارد
و غربت نام ، نام آشنای من
سروده ی سامان
|